وقتی باربد کوچک بود

امسال دومین عیدی بود که ما سه نفری بودیم مامان و بابا و باربد عزیز. امسال عید بعد از 8 سال زندگی مشترک اولین سالی بود که ما تهران و تو خونه خودمون بودیم و بعد سال تحویل رفتیم خونه افسر جون تبریک سال نو بعد رفتیم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ باربد عید دیدنی. روز 4 عید ما سه تایی رفتیم اصفهان تا 7 اونجا بودیم خیلی خیلی به باربد خوش گذشت من خیلی نگران بودم که نکنه تو راه باربد اذیت بشه که باید بگم واقعا باربد پسر خوب و عزیزی هست و نه خودش اذیت شد نه ما تو اصفهان شیطون مامان هر کاری دلش خواست کرد تو لابی هتل دو تا آکواریوم بزرگ بود که باربد عاشق ماهی هاش شده بود و کاملا با مفهوم ماهی آشنا شد چند تا دوست هم تو هتل پیدا کرد که چند سالی از خودش بزرگ...

سلام جوجو مامانی دیروز عصر وقتی بابایی اومد با هم سه تایی رفتیم اسباب بازی فروشی و شما از بین اسباب بازی ها یک اسب مامانی رو انتخاب کردی البته شما سه تا اسب می خواستی هم اسب قهوه ای و هم اسب صورتی و هم یک گورخر خلاصه بعد کلی صحبت با شما تصمیم گرفتی که اسب قهوه ای رو انتخاب کنی. وقتی آقای فروشنده باطری اسب رو گذاشت و گوشش رو فشار داد که صدای اسب بیاد شما کلی ذوق کردی و موقع برگشتن نگذاشتی اسب رو تو صندوق عقب ماشین بذاریم و بغلش کردی خونه که رسیدیم سریع پریدی روش و از این ور اتاق به اون ور اتاق کلی بازی کردی تا شب ساعت ٢، حالا مگه می خوابیدی اسب و خرس پو تو آورده بودی روی تخت می خواستی باهاشون بازی کنی وقتی بهت گفتم باربدی بیا شی شی بخور راضی ...

سلام باربد پسر ٢٠ ماه مامان ٢٠ ماهگیت مبارک عزیز دلم پسر مامانی شما خیلی خیلی بزرگ شدی و خیلی رفتارات تغییر کرده مامانی کلی بهش خوش می گذره که تمام روز رو با شماست. هر روز صبح که از خواب بیدار می شی ( ساعت ١٠ یا ١٠.٣٠ ) وقتی صبحانتو می خوری با هم می ریم پارک توانیر که یک عالمه وسیله بازی داره و با هم کلی بازی می کنیم به مامانی که خیلی خوش می گذره فکر کنم به شما هم خیلی خوش بگذره عزیزم وقتی میایم خونه کلی خسته می شی و بعد خوردن نهارت سریع می خوابی. عزیزم دلم تو ٢٠ ماهگیت کلی کلمه جدید می گی مثل بابا بزرگ یا پارک یا توپ یا عکس یا پیتکو پیتکو که صدای اسب هست و یک عالمه کلمه دیگه مامان قربون حرف زدنت بشه عزیزم. کلی هم رقص یا به قول خودت نای نای ...